۱۳۹۲ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

هيهات منا المصداقي



چندي روزي است كه دست خودم نيست و اشك همه جا همراهيم ميكند.
روز يكشنبه ١٠ شهريور صبح زود وقتي خبر حمله  جنايتكاران و مزدوران خامنه اي و نوكرش مالكي را به شهر پر شرف و الگوي انسان آزاده در اشرف را شنيدم  به سرعت دست فرزندان خود را گرفته و به جلوي سفارت امريكا در رم رفتم تا با بقيه ايراني ها كه آنجا آمده بودند به دولت امريكا بگوييم ، بس است مگر شما آن ها را خلع سلاح نكرديد و قول حفاظت داديد پس چه شد؟ اگر فكر مي كنيد كه با از بين رفتن مجاهدين در اشرف و زندان ليبرتي ميتوانيد به مماشات خود با رژيم ملاها ادامه دهيد به واقع كور خوانده ايد، و به جرعت ميتوانم بگويم نه تنها عنصر موحد مجاهد خلق بلكه تا يك هوادار اشرف نشان در جهان باقي است نخواهيم گذاشت رژيم ضد بشر آخوندي به حكومت خود ادامه دهد، به قول مهدي رضايي كه در بيداد گاه شاه گفت " ما كساني نبود ايم كه درد مردم ايران را ببينيم و ساكت بنشينيم

  " درود به رجوي به خاطر تربيت اين نسل. در انجا يكي از دوستان كه مدتي بود كمتر در گرده همايي هاي مقاومت ديده مي شد آمده بود و به درستي به من گفت: آن روز وقتي خبر را شنيدم ، درست است كه براي اعتراض به شهادت اين فرزندان پاك مردم ايران آمده ايم ولي من را از ياس و تكرار و گوشه گيري بيرون آوردند و مرا زنده كردند.
بايد بگويم اين مقاومت هيچ وقت به يك مكان هر چند براي آن ماوراي طاقت انسان زحمت كشيده باشند، پايبند نبوده اند مگر آن وقت كه از قطرات آزادي باقي مانده از انقلاب ضد سلطنتي در ايران با آن همه مشقت و سختي ستاد هاي خود را بر پا كرده بودند و ضربات بزرگي بر رژيم ضد بشر خميني زدند در آخر مجبور به ترك آن نشدند و مگر مجاهدين فقط قرار گاه اشرف را در عراق داشتند و همگان مي دانند كه پايگاه هاي ديگري هم بودند كه براي رشد عنصر رزمنده در ارتش آزادي بخش درست شده بود و باز همگان مي دانند كه چه عنصر هاي والا مقامي در اين مكان ها رشد كرده اند و چه ضرباتي بر رژيم پوسيده ملاها زدند 

افتاب ، چلچراغ ، فروغ جاويدان ، مرواريد و ..... بلاخره مبارزه با اين آدم خواران فداي حد اكثربراي رهايي مردمشان  و ترك مي خواهد ، ترك خانواده و ترك فرزندان و ترك لذت هاي دنياي مادي كه آقايان وا داده خيلي براي آن ارزش قاعل هستند و بلاخره ترك قرار گاهي به عزمت شهر پر شرف اشرف و اگر در مملكتي آزاد زندگي مي كردند اين انرژي و فدا را براي سازندگي آن خرج مي كردند و لازم نبود هيچ كدام از آن ها را خرج كنند و براي همين فداي حدااكثر بوده است كه هواداران اين مقاومت مصمم تر در گوشه كنار جهان بر عليه اين رژيم دست به اعتراض زده اند و اخباري كه از ايران عزيز مي رسد خبر از خشم انسان هاي آزاده كشورمان براي فدا و مظلوميت اين ٥٢ شهيد والا مقام مي دهد و مي توان در مقاومت زندانيان سياسي اسير در چنگال ديوان خون آشام ديد . در جايي كه وا دادگان از ترس غالب تهي كرده اند ، زنداني مبارز سعيد ماسوري چه زيبا گفت ..... احساس مي كنم /در بدترين دقايق اين شام مرگ زاي / چندين هزار چشمه خورشيد / در دلم / ميجوشد از يقين  /احساس مي كنم / در هر كنار و گوشه اين /شوره زار ياس / چندين هزار جنگل شاداب / ناگهان ميرويد از زمين.

و در اين جا مي بايست به جنابان وا داده و اشك تمساح ريز مثل مصداقي گفت اگر در قتل عام سال ٦٧ هم زندانيان مقاوم مي خواستند مانند امثال شما وا بدهند و با اطلاعات رژيم هم دست براي دست گيري مبارزان باشند امروز زنده با شما الاف در گوشه و كنار دنيا بوده اند ولي آنها هم مثل شهداي والا مقام و پر افتخار اشرف در ١٠ شهريور با فرياد هيهات منا المصداقي با آغوش هاي باز مرگ را پذيرا شدند و سقف جديدي از فدا در تاريخ انسانيت گذاشتند يا اشك تمساح ريز ديگر جناب قصيم كه به گذشته مقاوم  خود تف كرده، گفته است 
" از لابي  امريكايي و ژنرال هايي كه به منفعت خويش به به  و چه چه مي كنند ولي در عمل هيچ غلطي براي اشرف و ليبرتي نكرده اند " بايد به او گفت درست است كه شما سر سفره هاي حاضر شده از طرف فداكاران اين مقاومت نشسته بوديد اما خوب مي دانيد براي پيدا كردن اين ياران خارجي مقاومت چه زحماتي در سرما و گرماي جلوي پارلمان كشور هاي دموكراتيك كشيده اند و به قول خودتان قبل از وادادگي " با سوزن كوه مشكلات كنده اند" شرمتان باد.
و در آخر به رژيم ملاها كه به واقع لكه ننگي در تاريخ معاصر ايران هستند مي گوييم كه , ما زن و مرد جنگيم ،بجنگ تا بجنگيم 

۱۳۹۲ تیر ۷, جمعه

ویلپنت و جای خالی دو نفر


بعد از خستگی های بسیج برای 22 ژوئن( روز زندانیان سیاسی و روز شهدای به خون خفته خلق روز معامله کثیف دولت مردان دنیای نامرد مادی با رژیم آدم خوارها و ضد دموکراسی ملاها،برای دستگیری خانوم رجوی در سال 2003 که فکر می کردند با بمب باران  قرارگاه های ارتش آزادی بخش ملی به دست متحدین بعد از سقوط صدام حسین و با حمله به دفاتر علنی شورای ملی مقاومت و به زنجیر کشیدن  یاران این شورا می توانند صدای راستین تغییر و دموکراسی و رهایی را در ایران برای همیشه خفه کنند)

 به پاریس رسیدم و صبح ساعت نه در ویلپنت بودم هوا ابری و کمی سرد بود از بچه ها تقاضای ورود به سالن کردم و خلاصه بعد از نیم ساعت با دادن دست بندی به داخل سالن راه یافتم ، جایی که قرار بود ساعت سه بعد از ظهر میتینگ  آغاز گردد. سالن بسیار بزرگ و زیبا تزئین شده بود و روی هر صندلی یک پرچم ایران و یا پرچم ارتش آزادی بخش و یک جلیقه زرد قرار داشت و از سقف سالن ماکت های شیر و خورشید آویزان بود. باور کنید وقتی این سالن بزرگ را دیدم و با اینکه مجاهدین و توانمندی های آن را می شناختم اما با خود گفتم آیا واقعا می توانند با تبلیغاتی که به خصوص این اواخر رژیم ملاها با تمامی وادادگان و ثروت پرستان علیه آنها  براه انداختند این سالن را پر ببینم ؟! چون در سال گذشته در همین محل پرده هایی بود که می توانست سالن را کوچک تر کند اما این بار تمامی پرده ها را کنار زده و کل محل را تزئین کرده بودند .


دنبال کارهای خودم که در رابطه با ایتالیا بود رفتم، اما تصویرآن سالن خالی از ذهنم دور نمی شد ومثل عکسی همچنان روبروی چشمانم قرار داشت . باز هم به عقب بر می گردم کم کم سالن پر می شود ذهنیت من هم کم رنگتر می شود، البته هر سال بعد از 30خرداد 60 این مقاومت که هدفی جز آزادی برای ایران ندارد و خستگی ناپذیر برای سرنگونی ملاها مبارزه می کند همیشه تظاهرات بزرگی در این روزها برای گرامی داشت روزهای یاد شده در گوشه ای از جهان بر پا می کند.

با دست بند دیگری که در واقع حکم اجازه ورود به قسمت جلوی سالن را داشت، جلوتر رفتم  و کم کم دوستان قدیم و اعضای شورا را می توانستم ببینم  و با آنها به صحبت بنشینم.  این دوستان برایم به مانند یک خانواده بزرگ هستند و با آنها دیدار تازه می کنم  و چون پیوند های این یاران برای رهایی یک خلق در زنجیر است ،پس رابطه ها هم انسانی تر است، هرازگاهی هم بر می گردم و سالن را نگاه می کنم و ساعت حدود 12 ظهر است و هنوز سالن پر نشده است من در میان دوستان بازدید تازه می کنم بچه هایی که از آمریکا استرالیا از کانادا و از کل اروپا آمده اند. به هر طرف برمیگردی یاری و بعضی وقت ها بیشتر از یک فامیل این دیدارها انسان را به هیجان میاورد، در میان آنها یارانی را پیدا میکنی که مدتی در این جلسات نبوده اند این افراد بیشتر خوشحالم می کنند شاید متوجه شده اند خطر در اشرف و زندان لیبرتی جدی تر است و رژیم به آخر خط رسیده است، به عقب بر میگردم سالن کاملا پر شده و دلواپسی های من اتمام می یابد ، اما سیل آدم ها به داخل هنوز سرازیر است

به دوستان عضو شورا نزدیک میشوم، فلورهمسر مرحوم عماد عزیز را می بینم و با هم راجع به دیدار آقای رجوی و عماد و خنده های ایشان صحبت میشود  و او میگوید که این خنده ها عماد را برایش زنده میکند. باز به دیدار ها ادامه می دهم این جا از شما چه پنهان دلم کمی میگیرد در میان یاران شورایی جای دو نفر خالی است از این موضوع اصلاً خوشحال نیستم نه بخاطر شورای ملی مقاومت چرا که آنها همچنان خستگی ناپذیر با دوری از وطن برای سرنگونی دژخیمان به راهشان ادامه می دهند اما قصیم و روحانی متاسفانه دیگر در این جمع نیستند در این دریای عاطفه انسانی نیستند در این تقسیم عشق بی ریا نیستند، راستی دوری آنها لبخند بر لب چه کسانی آورد؟! و قلب چه کسانی را آزرد؟! آیا واقعا جریانی هست که بیشتر از این مقاومت، با عزم و جزم و با فدای غیر قابل توصیف تر برای سرنگونی ملاها مبارزه می کند که آنها به ابن جریان رسیده اند و ما هواداران این مقاومت نمیدانیم! و آیا شاید از مبارزه تا این حد خسته شده اند؟ و یا ........نمیدانم بگذریم
جلسه با شوری بیشتر از سال پیش به جلو می رود و سرنگونی ملاها را تسریع می کند ، خانوم  رجوی  وارد می شود هیجان به اوج می رسد.
به امید داشتن این روزها در ایران فردا

۱۳۹۲ خرداد ۲۹, چهارشنبه

احتیاجات مادی، دنیای مادی، انسان را به یک سرا شیبی کند و بعد بسی تند به منتهی الیه ارزش های ضد انسانی پرتاب می کند

به جناب آقای یغمایی

جناب آقای یغمایی چند مدتی بود که می خواستم برایت چند خطی بنویسم ولی چون این روزها رژیم به آخر خط رسیده است و باید تمامی سعی برای رهایی مردم ایران بر علیه این رژیم جنایات کار باشد که دمار از مردم ایران کشیده است، به این سبب ازاین چند خط صرف نظر می‌کردم امٌا می بینم سیر تغییر مواضع شما به واقع بر علیه این مقاومت و رهبری آن دیگر از حد گذشته است.

آقای یغمایی بدون اغراق از وقتی که با مقاومت آشنا شده ام همیشه دنبال شعرها، داستان ها و مقالات شما بوده ام و اگر رشد ادبی در ذهن این جانب بوده شما بی تاثیر نبوده اید و حتی زمانی که از این مقاومت و شورا هم دور شده بودید باور کنید از این طرف و آن طرف دنبال راه قدیم خود بوده و نوشته های شما را هم دنبال می کردم هر چند در نوشته های بعد از دوریتان از شورا با یک انسان دیگری طرف بودم و در نوشته‌هایتان از هر طریقی که ممکن بوده از اسلام و ائمه اطهار گرفته تا ..... و و و در صدد ضربه زدن به آقای رجوی بودید ولی باز از خیر نوشتن چند خط برایتان می گذشتم اما این اواخر نوشته هایتان به واقع دیگر فرهنگ وزارت اطلاعات آخوندی به خود گرفته است 
 
مانند « مرگ های مشکوک» راستی آقای یغمایی اصلاً قبول دارید که رژیم ملاها به انتهای خط رسیده است و دیگر راه پس و پیش هم ندارد ! اصلا قبول دارید خفقان و کشتار جوانان مظلوم ایران به هر دلیل به دست رژیم ضد بشر به اوج رسیده است اصلاً قبول دارید که هواداران این مقاومت با رهنمود های رهبر پاک بازشان مسعود برای امنیت سرداران زندان لیبرتی و شهر اشرف بیش از دو سال در گرما و سرما روبروی مقر سازمان ملل اعتراض می کنند و جزیی از این شهر شده اند! و اصلاً قبول دارید رژیم از ترس قیامی مثل سال88 حتی تحمل رفسنجانی را هم ندارد و تصمیم به بگیر و ببند کسانی که در قیام چهار سال پیش حضور داشتند را کرده است ( این را قبول کنید چون من به خاطر کارم در این کشور با آنها سر و کار دارم که هیچ ربطی هم به مجاهدین ندارد ) اصلاً قبول دارید......بگذریم

خوب حالا در این شرایط موجود که به واقع بحران سیاسی از در و دیوارکشور بالا می رود و حتی برای سومین بار انسان های شریف و آزاده در لیبرتی را موشک باران می‌کنند، شما و دوستانتان در یک ارکستر سمفونی هماهنگ که سر نخ آنها به بعضی جاها ختم می شود از انجمن نجات گرفته تا مصداقی وغیره شما تمامی گناه ها را به رهبر این مقاومت می اندازید؟
.
با اجازه می خواهم جهت یاد آوری خاطره کوچکی که با شما در رم داشتم را بیان کنم چون همان طور که در ابتدا گفتم من با نوشته های شما جذب شعر و ادبیات شدم و همیشه آرزوی دیدار شما را داشتم تا اینکه خبر دار شدم به ایتالیا می آئید و من برای دیدار شما بسیار خرسند بودم وقتی که با شما برای صرف قهوه وارد قهوه خانه شدم به شما گفتم اولین لیست مرکزیت مجاهدین که انتشار یافت اسم شما هم بود ولی در لیست دوم اسم شما و چند نفر دیگر نبود به شما گفتم از این که اسم شما نبود خوشحال شدم چون فکر می‌کردم شاید وابستگی‌های تشکیلاتی تا حدودی می‌تواند دست و پای شاعر و نویسنده‌ای مثل شما را ببندد و فضای شعر و ادبیات شما را تنگ ترکند و با این حرف، شما هم برای من درد و دل کردید

و این که گفتید همسرتان برای شما انگیزه شعر و همه چیز بوده است و بعد از جدایی ها در سازمان، رهبری این مقاومت شخصا پا در میانی کرده و همسرتان که می خواست تمام وقت درراه مبارزه برای رهایی مردم باشد را نزد شما میفرستد و اضافه کردید، چون میدیدید که همسرتان از این انتخاب راضی نیست برای آن یک یاد داشت گذاشتید و به او گفتید اگر فکر می کنید در اشرف (یا جای دیگر در مبارزه که خوب به یاد ندارم ) می توانی بروی و ایشان هم شما را ترک و به مبارزه حرفه ای بر علیه این تباه کنندگان حرث و نسل ایران پرداخت ( توضیحات بیشتر را مجاهد خلق اکرم حبیب خانی و خانم شاهرخی داده‌اند )
 
حالا جناب آقای یغمایی شما بر خلاف میل همسرتان خواسته تان را تحمیل کردید بالاخره مبارزه است پستی و بلندی دارد شکست و پیروزی دارد و یک سازمان زنده و پویا مانند یک موجود زنده دفع و جذب دارد شما حق طبیعی تان است که از یک جریان انتقاد و یا دفاع کنید اما هم صدا شدن و حتی جلو دار بودن، که خودتان خوب می دانید آبشخور آن وزارت اطلاعات رژیم است مقوله دیگری است !! زهی بی شرمی
البته آقای رجوی گفته بود هر جا ذره ای از قانون و قضاوت باشد در این دنیای نامرد مادی این مقاومت خون فشان برای رهایی مردم ایران پیروز خواهد شد مانند خروج لیست و برکناری دیو انسان نمایی مثله کوبلر و بالاخره هر کس به اندازه خودش در فردای رهایی مردم ایران مورد قضاوت مردم ایران قرار خواهد گرفت و باید اضافه کنم به خاطر شناختی که از خودم دارم هیچ وقت عضو سازمان پر افتخار مجاهدین نبوده ام و به واقع نمی دانم تصمیم گیری های درونی سازمان بر چه پایه و اساسی می‌باشد امٌا دو چیز را خوب می دانم هر سازمان انقلابی و تشکیلاتی برای خودش ضوابط درونی دارد و هر کس که نمیتواند با آن ها خود را وقف بدهد می تواند هر وقت خواست از آن ها جدا شود.

 باور کنید خیلی از این نمونه ها دارم که از سازمان جدا شدند و هوادارن صدیقی برای مردم شان ماندند و دوم اینکه بعد از سی و چهار سال هواداری نزدیک به این سازمان هیچ وقت مجاهدین در زندگی خصوصی و تصمیم گیری های هر کدام از ماها هواداران به جز به دامن خمینی افتادن به هیچ عنوان دخالت نکرده اند. حالا جناب یغمایی آنجا که می گویید مخالف ولایت فقیه به هر شکلش هستی منظورتان را خوب می فهمم!
آقای رجوی در بحث های بیرونی انقلاب ایدولوژیک می گفت این اسماعیل شاعر کجاست که می گوید بعضی ها حوزه علمیه را قورت دادند .
مثل اینکه خودتان هم یکی از آنها بودید ولی نتوانستید کا ملاً حوزه را بالا بیاورید و در آخر اینکه جدا شدنتان از مجاهدین در یک سراشیبی خیلی کند بود ولی برای احتیاجات مادیتان در یک سراشیبی عمودی سقوط کردید.

زنده باد قهرمانان در اشرف و زندان لیبرتی

علی افشار 


۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه

به جناب آقای ایرج مصداقی، شرم احساسي انقلابی است



به واقع اين مقاومت با ١٢٠٠٠٠ شهيد فقط با ضد بشر ترين رژيم تاريخ ( ملا هاي كفتار صفت )به سر كردگي خميني و خامنه اي نمي جنگد، بلكه با بخل و حسادت خانوم ها و آقاياني كه دست از مبارزه شسته و توان رويارويي با اين دجالان را از دست داده اند هم طرف شده است.
اين روز ها نوشته هاي جناب ايرج مصداقي را مي خواندم و آن ها را با نوشته هاي ايشان پس از كشتاره بي رحمانه سال ٦٧ توسط خميني و لاجوردي بعد از عمليات فروغ جاويدان مقايسه مي كردم . ايشان يا با خوش شانسي ويا...توانسته بود از ان حادثه جان سالم به در ببرد.اينك ايشان بعد از "دگر ديسي ضد انقلابي" كه اصولا در خارج از كشور با "كشش هاي مادي بورژوازي" اتفاق ميافتد حالا به اين نتيجه رسيده است كه بلي! گناهان تمام به گردن "اين رهبري مجاهدين" است! و نميدانم چرا مدتي است با "جريان هاي معلوم الحال" تكرار ميكند : «هواداران ساده و رهبري گناهكار» و باز نميدانم چرا قبلا ها ميگفتند، خود شاه خوب بود، اطرافيانش و ساواك خيانت ميكردند

و يا اينكه خميني خودش، پير مرد خوب بود، بهشتي و بسيجي و پادسداران ظلمت جنايت ميكنند! اما به اين مقاومت كه رسيد، رهبري پاكباز آن كه پيش از همه از خودش مي پردازد (مانند خواهرش منيره بار دار و برادرش كاظم و اشرفش ) اين آقايان مي گويند كه هواداران از جان گذشته و پاك اما رهبري گناه كار ، كه شايد بتوانند با اين روش "سر مسله حل كن"این مقاومت، كه اين اقايان را به هزيان گويي وادار كرده است را از تن آن جدا كنند.
 
آقاي اسماعيل يغمايي (که روزي در رم با من صحبت مي كرد ميگفت كه همين آقاي رجوي كه به شخص ايشان چه لطف هايي كرده است و حالا..... بگذريم) در يكي از قصه هايشان به نام "كشتزار چغندر" درباره اين سياسي هاي قديمي كه دست از مبارزه كشيده اند و به اختلال حواس دچار شده اند ، رو به برگهاي چغندر در دهات هاي اطراف پاريس سخراني مي كنند و با تكان خوردن اين برگ ها فكر مي كنند كه جمعيت برايشان كف مي زند!!

اين حال و هواي همين آقاي مصداقي مي باشد با اين تفاوت كه آن روز ها اينترنت و فيس بوك و سایت های اجتمایی  نبود و آن ها رو به كشت زار صحبت مي كردند ولي حالا در گوشه اي مي نشينند، كار و زندگي هم ندارند و يا سوسيال بگير اين كشور ها هستند و يا زبانم لال جيره و مواجب بگيره وزارت اطلاعات! رژيم با همان فرمول بيست به هشتاد، يعني هشتاد درصد بر عليه رژيم ضد بشر ملا ها و بيست در صد بر عليه مقاومت می زنند، كه ايشان اين فرمول را به طور كامل بالعكس كرده است!
اينجاست كه به ياد حرف مارکس مي افتم كه مي گفت ( شرم احساسي  انقلابي است) )
آقا، هر روز دارند ١٠ تا ٢٠ انسان را در ميدان ها و زندان ها به دار مي آويزند ، آقا ، جوانان ايران را هر روز به بهانه اي به زير فشار مي گذارند ، آقا فقر و فحشا بيداد مي كند ،آقا اين رهبري اگر اهل قدرت گرفتن بود ،آنجا كه بهشتي به او مي گفت وقتي شما نخواهيد با ما در قدرت سهيم شويد ،ما مجبوريم وزير و وكيل از خارج بياوريم و و و و و وو و وو و در آخر آقا از آخرين كلام صبا كه مي گفت ما تا آخرش ايستاده ايم خجالت مي كشيم.
علي افشار تاريخ:13/5/2013